شانس آوردم!!

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

لبخندی زد و گفت:چرا باید من این کار را بکنم؟به خودم گفتم بعدا هر کس این پیام مسخره را برای مغز من فرستاده بکشم و دوباره یک چیز دیگر در مغزم تکرار شد قدرت تو این که باید سعی کنی وارد مغز فرد شی وبعد او را از درون بی حس کنی تا تسلیمت بشه.اشکال نداره یک بار دیگه حرف این نجوا را گوش می کنیم ولی اگر بی نتیجه بود  می کشمش!به چشم سایمون نگاه کردم و گفتم:می زاری یک بار دیگه راجب نظرت فکر کنم؟نیشخند زد و گفت:حتما می دونستم نظرت تغیر می کنه!چشم هایم را بستم و تمام تمرکزم برای وارد شدن به مغز سایمون جمع کردم.یک حفاظ اون جا بودولی قدرت من بیشتر بود بهش ضربه زدم ترک برداشت یک بار دیگر و شکستوارد شدم و دنبال نیرو یم گشتم و آن را پیدا کردم و در تمام بدن سایمون فرستادم.سایمون به زمین افتاد و از درد داد می کشید همه با تعجب به او خیره شده بودندبه طرفش رفتم و کنارش نشستم و در گوشش گفتم:تسلیم شو وگرنه مجبور می شوم بکشمت عزیزم.با نفرت به من نگاه کرد و گفت:مطمئن باش تقاصش پس میدی!و بلند گفت:من تسلیم جسیکا می شوم.منم نیرو هایم را از بدنش در آوردم.بعد با آرامش ایستاد و به من خیره شد ولی همان موقعه متوجه ی تغیر او شدم او چشمانی قرمز داشت و نه سبز!گفت:من به استراحت احتیاج دارم.و از آن جا رفت.اولین بار بود که از این نیرو استفاده می کردم و خیلی خسته بودم و خیلی تشنه!دو مرد سیاه پوش آمدند و دست من را گرفتند و از سالن بیرون بردند و دوباره به همان اتاقی که از اون جا من را آوردند بردند و در را قفل کردند منم روی تخت افتادم  و چشم هایم را بستم.



نظرات شما عزیزان:

Vampire Girl
ساعت11:50---6 آذر 1393
پسره ي پياز توت نديده ي جوراب > : ( چرا تسليم شد؟؟؟؟؟ نه چرا تسليم شد؟؟؟؟ > : ( خاك تو سرش > : ( منم پيداش مي كنم و اونقدر كتكش ميزنم تا شكل پياز لهيده شه > : ( سايمىن پياززززز > : (
پاسخ: منم بعضی وقت ها دوست داشتم بزنمش روانی رو


سخن دل
ساعت21:54---17 مهر 1393
وبت عالیه اما ایکاش متنهاشو با خط درشت انتخاب میکردی من چشمام اذیت میشه نتونستم بخونم با تبادل لینگ موافقی به وبلاگ منم بیا میخام شما رو لینگ کنم نمیدونم عنوان وبت چیه بهم بگو منتظر جوابتون هستم ممنون
پاسخ:ممنون ولی من با خط درشت مینویسم متاسفانه لوکس بلاگ نمیزاره با همان خط وارد وبلاگ بشه لطفا با اسم عشق یک خون آشام من رو لینک کنید


kania
ساعت20:42---6 دی 1391
سلام وبت خیلی باحاله.

من هرروز به وبت سر میزنم تا ادامه ی داستان و بخونم وبت معرکس بابانمیتونم ازس دل بکنم..به منم ی سر بزن.
پاسخ:ممنون وب تو هم خیلی عالی بود


كشاورز مي نويسد
ساعت21:23---5 دی 1391
سلام وبلاگ قشنگي داري عاليه سري به وبلاگ منم بزن نظرتو بده ممنون ميشم
پاسخ:ممنون حتما


swp
ساعت18:25---27 آذر 1391
yek sari ham be mma bezan atena chetori?پاسخ:حتما عزیزم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: داستان زندگیه یک خون آشام,
نوشته شده درشنبه 25 آذر 1391ساعت 20:29توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna